استاد سهیل اسعد، جمعه 13 اسفند اولین بحث، مسئلهی شناسایی جغرافیایی شرق و غرب است. در سیاست، به کشورهای خاورمیانه که در شرق واقع شدهاند و آمریکا که در غرب واقع شده، شرق و غرب نمیگویند. بلکه بحث فرهنگ و تفکر سیاسی است. تفاوت شرق و غرب در تفاوت بین تفکراتشان است. نه موقعیت جغرافیاییشان. برای مثال آمریکای لاتین اگرچه در قارهی آمریکا است، ولی اینگونه نیست که غرب باشد. اگر به خودشان بگوییم شما غربی هستید، میخندند. خودشان را دور از فرهنگ غرب میدانند. آمریکا سه قسمت دارد: آمریکای شمالی، آمریکای مرکزی (لاتین)، آمریکای جنوبی. این سه قسمت با همدیگر از لحاظ نژاد و فرهنگ بسیار متفاوت است. برزیل هشت میلیون لبنانی دارد. در آرژانتین حتی یک سیاه پوست نداریم. در هایتی سیاه پوستان بیداد میکنند. حتی معماری و طرز لباس پوشیدنشان و . . . با آفریقاییها کاملاً متفاوت است. مکزیک کاملاً فرهنگ آمریکایی دارد. مردم بولیوی بسیار آداب و رسوم سرخ پوستی دارند. به حدی از فرهنگ به دورند که دستشویی ندارند و کار خود را کنار خیابان یا در اتوبوسها انجام میدهند. بحث دوم از لحاظ تاریخی است. اینکه ما در قرن 21 هستیم یک اشتباه است. از نظر مورخین تاریخ تمدنها از لحاظ رشد فرهنگ و تمدن تعیین میشود. اینکه میگویند قرن 21، باید مشخص شود که قرن 21 چه چیزی؟ مثلاً اگر علم را بگوییم، از لحاظ علمی ممکن است یک کشور که دچار یک جنگ 20 ساله شده، صد سال عقب مانده است و در قرن 21 نیست. مثلاً مکزیک که از پیشرفتهترین کشورهای آمریکای لاتین است، یک تاریخ دارد و پرو که پیشرفت چندانی نداشته باید تاریخ دیگری را برایش مشخص کرد. یا مثل کوبا که چندین سال است که حتی ساختمانها تغییر نکردهاند. حتی اینترنت چیزی است که افراد ثروتمند دارند. ماهواره ندارند. ماشینهای صد سال پیش را هنوز استفاده میکنند. تنها منبع علمی آنان در سطح بین المللی توریستها هستند. پس تاریخی را که برای مکزیک مشخص کردهایم نمیتوانیم برای این کشور در نظر بگیریم. در حال حاضر این قرن 21 که بیان میشود، مربوط به غرب و اروپا است. در حالی که درست آن این است که هر کشوری برای خودش تاریخی داشته باشد. فرهنگ: فرهنگ چیست؟ در بحث اجتماعی میگویند که فرهنگ یک وجه ظاهری دارد، مثل آن چیزهایی که در کوچه و خیابان ما میبینیم، مثل طرز لباس پوشیدن و رفتار اجتماعی و ... و وجه دوم هم این است که پشت این ظاهر را ببینیم. در اینجا بحث بایدها و نبایدها (هنجارها) پیش میآید. مثلاَ اگر کسی طرز خاصی لباس پوشیده، باید ببینیم که دلیل اینگونه پوشش چیست. چه چیزی باعث شده او اینگونه در جامعه ظاهر شود؟ در ورای این ظاهر یک ایدئولوژی و یک شریعت و احکام عملی وجود دارد. این نگاه عمیقتری است. عمق بیشترِ فرهنگ، جهان بینی است. ورای این ایدئولوژی و بایدها و نبایدها جهان بینی است که مدیریت اصلی فرهنگی از این سرچشمه میگیرد. مثلاً در آمریکای لاتین برای فهم و درک بیشتر دربارهی فرهنگ مردم، باید جهان بینی آمریکای لاتین را بررسی کنیم. نکتهی مهم این است که ما هیچگاه یک فرهنگ واحد را در آمریکای لاتین نمیبینیم بلکه یک فرهنگ ترکیبی است. نکتهی دوم این است که معمولاً باید هماهنگی بین جهانبینی، ایدئولوژی و فرهنگ باشد. اما بخاطر تهاجم فرهنگی در آمریکا، در آمریکای لاتین یک ترکیب عجیبی از فرهنگها را داریم، مثلاً در برخی جاها میبینیم که مردم مثل یک آمریکایی فکر میکنند، ولی مثل یک سرخ پوست عمل میکند. و بالعکس. در هایتیک مردم مثل آفریقاییها هستن: فکراً احساساً و عملاً سیاه پوستند؛ ولی در کلمبیا سیاه پوستان کاملاً عین آمریکاییها زندگی میکنند. به همین دلیل تناقضات در این جوامع بسیار زیاد است. یکی از این تناقضات در بحث رهبری است. در مسئلهی رهبری، مردم آمریکای لاتین با ایران شباهت دارند. این شباهت از این جهت است که مردم به حرف رهبر اهمیت میدهند و بسیارتحت تأثیر حرف او هستند. رهبرانشان را بزرگ میبینند و این رهبران در ایجاد فکر مردم تأثیر بسزایی دارند. و تفاوت فرهنگی هر منطقه با تفاوت فکری رهبر در آنجا بسیار در ارتباط است. عقیده نظام سکولار که اعتقاد دارد باید همه چیز از دین جدا شود، مردم را دچار مشکل کرده. چرا که برای ابعاد مختلف دستوری ندارند و به همین خاطر در هر بعد یک رهبر را انتخاب میکنند. مثلاً جوانی را در نظر بگیرید که در مسائل مذهبی حضرت مسیح، در سیاست کاسترو، در مسائل اقتصادی اسمیت و در مسائل روانی فروید را انتخاب کرده است. حال این جوان میخواهد شخصیتش را شکل دهد با توجه (به اینکه بسیار متأثر از رهبرانشان هستند). مثلاً رهبر دینیاش، مسیح، میگوید خدا هست، ولی اسمیت میگوید خدا نیست. مثلاً فروید میگوید اصل، اجتماع است. اسمیت میگوید اصل، فرد است. و هر کدام یک حرف را میزنند و این همه تناقض وارد ذهن این جوان میشود و هیچ وقت هم نمیتواند شخصیت درستی را در خود بوجود آورد و این فرد دچار مشکل میشود. این بحران در هیچ فرهنگی قابل حل نیست و تنها مکتبی که این قضیه را حل کرده اسلام است. در اسلام آمده که رهبر، یکی است و هیچ کدام از این رهبرها را از یکدیگر جدا نمیکند. جوانانی که در آمریکای لاتین مسلمان میشوند بخاطر همین مسئلهی رهبری است؛ چرا که بهترین رهبری را اسلام دارد و این نقطه ضعف خوبی است برای تحت تأثیر قرار دادن آنها. نکتهی دوم بحث آموزش و تربیت است. در خانواده، مدرسه و جامعه بحث آموزش را داریم. مثلاً یک مسلمان که در آرژانتین به دنیا آمده، در هر سهی این جوامع دچار مشکل است. در خانواده میگویند خدا یکی است؛ بعد وارد مدرسه که میشوی میگویند خدا یا سه تا است یا نیست. بعد وارد جامعه میشوی میبینی که خدا نیست. خب این تناقض بسیار بزرگی است. یا در روابط اجتماعی میگویند تا ازدواج نکنی نمیتوانی با کسی رابطه داشته باشی. ولی وقتی وارد جامعه میشوی میبینی که اگر با کسی رابطه نداشته باشی میگویند که تو احمقی. در کشورهایی مثل شیلی پنج هزار دین هست که بطور رسمی در دولت ثبت شدهاند. در کوبا که این عدد سر به فلک کشیده است. در نتیجه مفهوم دین برای آنها متفاوت است با چیزی که برای ما تعریف شده است. مثلاً در فرهنگ غرب و آمریکای لاتین این است که خانواده نباید دینش را به فرزند القا کند و فرزند خودش باید دینش را انتخاب کند. و دیگر اینکه اگر ببینند دین با مسائل سیاسی و اقتصادی تعارض دارد، دین را خط میزنند و حذفش میکنند. دیگر اینکه دین و ایمان برای آنها این کلمات را یادآوری میکنند: ضد عقل، ازدیاد خرافات در دین، . . . یعنی فرد متدین را چنین میدانند. در مقابل این میتوان منطق و عقلانیت و اهمیت تعقل در اسلام را مطرح کرد. دیگر اینکه اسلام شمولیت دارد و در تمامی ابعاد حرف برای گفتن دارد و خرافات نیست. چرا که عقلانی است. کسانی که به سنت و اهل سنت روی میآورند یا بخاطر فعالیت بیشتر سنیهاست یا بخاطر این است که بیشتر دنبال معنویت است. بحث دیگر، ساده بودن اعمال و احکام دین است و اینکه این اعمال، تطبیق منطقی و آسانی با شریعت دارد. مثلاً مسیحیان فقط در کلیسا و فقط با اعتراف پیش کشیش میتوانند توبه کنند، در حالی که در اسلام خیلی راحتتر میتوان توبه کرد.
Design By : Pichak |